تو همون بحبوحه ، پس لرزه های شدید پشت سر هم هم میومد منتظر امین بودم ، منتظر بودم خانواده شو به یه جای امنی برسونه و بیاد

تو محوطه فرمانداری قدم میزدم ، خواهرم هم تو ماشین بود امده بود برگشتنی تنها نباشم و یهو تو مسیر خوابم نبره

چندتا روحانی یه گوشه از دور امام جمعه رو گرفته بودن تقریباً هیچکدومو نمی‌شناختم ولی یکی خیلی به دلم نشست یکم که گذشت امین امد و معرفی کرد ، حاجی رئیس تبلیغات اسلامی بودن بعد از معرفی استاندار امد و بچه های ارتش و آخر سر هم سردار شهسواری وارد محوطه شدن

یکم موندم ببینم اوضاع از چه قراره تصمیمو گرفته بودم تنها گفتمان و برنامه ای که تو اون وضعیت جواب میداد همون گفتمان معروف نهضت بود

با هادی تماس گرفتم میفهمید درک بالایی از نقش آفرینی اجتماعی داشت

شب حدود. سه شب برگشتم و صبح دوباره ۷ صبح رفتم خوی چندتا از بچه ها رو قبلا دیده بودم و چند نفر جدید بودن هادی هم امده بود شروع شد اول شناسایی بعد اقدام که کم کم این کار با اکیپ بندی شروع شد بچه های هیئت ما هم امده بودن ولی من آدم عملیات نبودم و نباید عملیاتی رفتار میکردم چون اصلا هدف چیز دیگه ای بود

تا شب بودیم شب بچه های ستاد اجرایی هم آمدن خدا خیر بده احسان و آمد و واقعا هم پاکار وایستاد تا اینجا خوب پیش رفتیم

روز اول بود و مردم غذا گرم نخورده بودن ستاد شد مردمی نه مال جای خاصی

همه باید زیر علم این کلمه سینه میزدن

« ستاد مردمی »

تصمیم کلیدی گرفته شد غذا ، مردم باید مایحتاج غذاییشون تامین میشد

فردای روز زلزله روز اول ظرفیت یابی

روز دوم ظرفیت سازی همراه با عملیات های کوچک

که نتیجه شد ۷ هزار پرس غذا

در صورت داشتن حس ادامه خواهد داشت ...

+ نوشته شده در  جمعه چهارم فروردین ۱۴۰۲ساعت 1:40  توسط خادم اهل بیت(ع)  |