![]() پشیمانی ابلیس در واقعه ی عاشورا !؟ عصر عاشورای سال 61 هجری ، شیطانک ها دیدند که ابلیس سرکرده ی آنان ، به سر و صورت می زند و می گرید گفتند: امروز که تو باید خوشحال باشی از چه رو پریشانی و گریان؟ گفت: اشتباه بزرگی کردم که این جماعت را واداشتم که حسین را بکشند گفتند:چطور؟ مگر تو نمی خواستی این جمع به ظاهر مسلمان ، راهی جهنم شوند؟ و مگر نشدند؟ گفت:چرا چنین شد ولی از این نکته غفلت کرده بودم که با این کار ، باب رحمت الهی به روی مردم باز می شود هرکس به نحوی خود را در دستگاه امام حسین [علیه السلام] جای می دهد و از شفاعت او بهره مند می گردد. منبع:داستانهای روح فزا ص 127
+ نوشته شده در پنجشنبه سی ام آبان ۱۳۹۲ساعت 0:46  توسط خادم اهل بیت(ع)
|
سلام ما در شبانه روز حدود هشت ساعت رو خواب هستیم. یعنی حدود یک سوم
از عمرمون رو... قیامت پرونده ی اعمالمون رو باز می کنن که توش نوشته شده
یک سوم از عمر را در خواب بود. چیکار کنیم که این یک سوم رو هدر نداده
باشیم؟ کسی که قبل از خواب وضو بگیره مثل کسیه که کل شب رو عبادت کرده. از
این به بعد به خاطر 30 ثانیه سختی، پذیرش یک سوم عمر در غفلت رو نداشته
باش.این مطلب رو به دیگران برسونید تا در ثواب وضویی كه آنان قبل از خواب میگیرند شریك شوید ان شاءلله یاعلی ع ![]()
+ نوشته شده در پنجشنبه سی ام آبان ۱۳۹۲ساعت 0:36  توسط خادم اهل بیت(ع)
|
+ نوشته شده در چهارشنبه بیست و نهم آبان ۱۳۹۲ساعت 13:52  توسط خادم اهل بیت(ع)
|
![]() هیئت خادمین اهل بیت ع سلماس در نظر دارد در ایام شهادت رسول گرامی اسلام حضرت محمد مصطفی ص و نوه بزرگ وارشان امام حسن ع وشهادت امام رضاع کاروان زیارتی به مقصد مشهد مقدس راه اندازی نمایید لذا از اعضا محترم هیئت و بزرگواران علاقه مند دعوت به عمل می آید در این سفر زیارتی همراه ما باشند : تاریخ حرکت :7 دی ماه مدت اقات : 4 شب و پنج روز همراه با صبحانه نهار و شام تاریخ برگشت: 14 دی ماه مکان اقامت : خیبان امام رضا ع 5 هتل آرش هزینه سفر : مبلغ 3200000 ریال یا 320هزارتومان همراه با بیمه در ضمن دسته عزاداری هیئت هر شب در صحن جامع رضوی برگزار می گردد. شماره تماس جهت کسب اطلاعات بیشتر 09143477148 رزمگیری
+ نوشته شده در چهارشنبه بیست و نهم آبان ۱۳۹۲ساعت 13:9  توسط خادم اهل بیت(ع)
|
مـــن از کــــودکـــــی عــــاشقــــــت بـــــوده ام ![]() ![]() ![]() ![]() ![]()
+ نوشته شده در یکشنبه بیست و ششم آبان ۱۳۹۲ساعت 23:15  توسط خادم اهل بیت(ع)
|
![]()
پیراهن سیاه تو دارم به تن حسین
+ نوشته شده در یکشنبه بیست و ششم آبان ۱۳۹۲ساعت 22:33  توسط خادم اهل بیت(ع)
|
![]() روی دستش "پسرش" رفت ولی "قولش نه"
+ نوشته شده در یکشنبه بیست و ششم آبان ۱۳۹۲ساعت 14:42  توسط خادم اهل بیت(ع)
|
![]() واكن به ناز گوشۀ چشمی در این كویر
+ نوشته شده در جمعه بیست و چهارم آبان ۱۳۹۲ساعت 15:2  توسط خادم اهل بیت(ع)
|
![]() بعد من کار تو خواهر سخت است
+ نوشته شده در جمعه بیست و چهارم آبان ۱۳۹۲ساعت 15:0  توسط خادم اهل بیت(ع)
|
می دانم بــابــا دو بخش است،بخشی در صحرا و بخشی بر بالای نیـزه!
اما این که عــــمــو چند بخش است...فقط بــابــا می داند!!» ![]()
+ نوشته شده در جمعه بیست و چهارم آبان ۱۳۹۲ساعت 14:58  توسط خادم اهل بیت(ع)
|
همه آباد نشینان ز خرابی ترسند ...
![]()
+ نوشته شده در یکشنبه دوازدهم آبان ۱۳۹۲ساعت 15:30  توسط خادم اهل بیت(ع)
|
دریازدهمین اجلاس بینالمللی تجلیل از پیرغلامان حسینی موبد رشیدخورشیدیان نماینده جامعه زرتشتیهای ایر
![]() دریازدهمین اجلاس بینالمللی تجلیل از پیرغلامان حسینی
+ نوشته شده در شنبه یازدهم آبان ۱۳۹۲ساعت 16:8  توسط خادم اهل بیت(ع)
|
![]() مادر بزرگم تمام دندون ها شو از دست داده به جز یکی و بشدت از اون یه دندون مراقبت میکنه محرم بود که ازش پرسیدم مادر جان چرا اینقدر به این یه دندون حساسیت نشون میدی خب اونم بکش تا بتونی دندون مصنوعی بزاری گفت : این تنها دندون منه با این دندون چادرم رو نگه میدارم ......... یا زهراس.......... ...
+ نوشته شده در چهارشنبه هشتم آبان ۱۳۹۲ساعت 0:18  توسط خادم اهل بیت(ع)
|
![]() نقل می كنند كه: افتخارمان این است که در استان تهران، خانوادة دو شهید به بالا نداریم که آقا خانهشان نرفته باشد. تقریباً محله و خیابان اصلی در شهر تهران نداریم که ایشان نیامده باشند و بلد نباشند. تکتک این محلههای خود شما را من حداقل میدانم ما خانواده شهید سه شهید و دو شهید نداریم که ایشان نیامده باشند.حدود شش، هفت سال بعضی روزهای شیفت کاریام، مسئول تنظیم ملاقات خانوادة معظم شهدا من بودم. بههمینخاطر میدانم شرایط و وضعیت چگونه بود. دیدارهای خانواده شهدا، باصفاترین، باحالترین لذتی که آدم میخواهد ببرد را دارد. بعضیهایش
خیلی سوزناک است. یک خانواده شهید میروی فقط یک فرزند داشتند كه آن هم
شهید شده است. خیلی سخت است برای یک پدر و مادر که یک بچه بزرگ کرده باشند،
آن بچهشان را هم در راه خدا داده باشند. هرچند آنها با افتخار میگویند،
ولی ما که مینشینیم نگاه میکنیم، آن خستگی را احساس میکنیم. بعضی
از خانواده شهدا با تقدیم چند شهید روحیة عجیبی دارند. به طور مثال
خانواده شهید «خرسند»، در نازیآباد. خانوادة خرسند چهار تا شهید داده است؛
پدر خانواده، دو فرزند خانواده و داماد خانواده. مادر این شهیدان اینقدر
قدرتمند، باصلابت و بانجابت با آقا صحبت میکرد که یکی دو بار آقا گریه
کرد. این
فقط اختصاص به شهیدان شیعه ندارد. همة آدمهایی که در راه خدا در کشور ما
از ادیان مختلف کشته شدند. چه شیعه، چه سنی، چه مسیحی و... صبح
روز کریسمس یعنی عید پاک ارامنه، آقا فرمودند خانة چند ارمنی و عاشوری اگر
برویم خوب است. ما آدرسی از ارامنه نداشتیم. سری به کلیساهایشان زدیم که
آنها از ما بیخبرتر بودند. رفتیم بنیاد شهید، دیدیم خیلی اطلاعات ندارند. کمی
اطلاعات خانوادة شهدا را از بنیاد شهید، مقداری از کلیساها و یک سری هم
توی محلهها پیدا کردیم و با این دیدگاه رفتیم. صبح رفتیم گشتیم توی محلة
مجیدیه شمالی، دو سه تا خانواده پیدا کردیم. در خانوادهها را زدیم و با
آنها صحبت کردیم. توی خانواده مسلمانها ما میرویم سلام میکنیم و
میگوییم از هیئت آمدیم از بسیج، پایگاه ابوذر، بالاخره یک چیزی میگوییم و
کارتی نشان میدهیم. بین ارمنیها بگوییم که از بسیج آمدیم که بالاخره
فرهنگش... بگوییم از
دادستانی آمدیم که باید دربروند. کارت صداوسیما نشان دادیم و گفتیم از
صداوسیمای جمهوری اسلامی ایران هستیم. امشب شب کریسمس که شب پاک شماهاست
میخواهیم فیلمی از شماها بگیریم و روی آنتن بفرستیم. برای
نماز مغربوعشا با یک تیم حفاظتی وارد مجیدیه شدیم. گفتیم اسکورت که حرکت
کرد به ما ابلاغ میکنند، میرویم سر کارمان دیگر. اسکورت هم به هوای
اینکه ما توی منطقه هستیم با بیسیم زیاد صحبت نکنند که مسیر لو نرود، روی
شبکه بالاخره پخش میشود دیگر. چیزی نگفتند. یک آن مرکز من را صدا کرد با
بیسیم گفتم به گوشم. موردمان
را گفت که شخصیت سر پل سیدخندان است. سر پل سیدخندان تا مجیدیه کمتر از
سه چهار دقیقه راه است. من سریع از ماشین پیاده شدم. در خانه را زدم. خانمی
از گل بهتر آمد دم در، در را باز کرد. ما با یاالله یاالله خواستیم وارد
شویم، دیدیم نمیفهمد که. بالاخره وارد شدیم. چون کار باید میکردیم. گفتیم
نودال و اَمپِکس و چیزایی که شنیده بودیم، کارگردان و اینها بروند تو. کارگردان
رفت پشتبام پست بدهد، اَمپِکس رفت توی زیرزمین پست بدهد، آن رفت توی حیاط
پست بدهد. پست بودند دیگر حالا. فیلممان بود. یک ذره که نزدیک شد، بیسیم
اعلام کرد که ما سر مجیدیه هستیم. من هم با فاصلهای که بود به این خانم
چون احیا بشود، اینجوری جلوی آقا نیاید، گفتم: ببخشید! الآن مقام معظم
رهبری دارند مشرف میشوند منزل شما. گفت: قدم روی چشم، تشریف بیاورد. گفتید کی؟ من
اسم حضرت آقا را گفتم. ـ داستان بازرگان و طوطی را شنیدهاید ـ، تا اسم
آقا را گفتم افتاد وسط زمین و غش کرد. فکر کردیم چه کنیم داستان را؟ داد
بیداد کردیم، دو تا دختر از پله آمدند پایین. یاالله یاالله گفتیم و بهشان
گفتیم که مادرتان را فعلاً جمع کنید. مادر را بردند توی آشپزخانه. دخترها گفتند: چه شد؟ گفتم:
ببخشید! ما همان صداوسیمای صبح هستیم که آمده بودیم. ولی الآن فهیمدیم که
مقام معظم رهبری میآیند منزلتان، به مادرتان گفتیم غش کرد. فکری کنید. تا اجازه نگرفت وارد خانه نشد اینها
شروع کردند مادر خودشان را به حال آوردند. فشارشان افتاده بود، آب قند
آوردند. بیسیم اعلام کرد که آقا پشت در است. من دویدم در خانه را باز
کردم. نگهبانی
هم که باید كنار در میایستاد، رفت دم در. کارهای حفاظتیمان را انجام
دادیم. آقا از ماشین پیاده شد تا وارد خانه بشود. آمد توی در خانه نگاه کرد
و گفت: سلام علیکم. گفتم: بفرمایید. گفت شما؟ نه اینکه ما را نمیشناخت، گفتند، تو چه کارهای یعنی؟ گفتیم: صاحبخانه غش کرده. گفت: کس دیگری نیست؟ یاد آن افتادیم که دو تا دخترها هم میتوانند به آقا بگویند بفرمایید. گفتیم آقا شما بفرمایید داخل. گفت: من بدون اذن صاحبخانه به داخل نمیآیم. معنی و مفهوم حفاظت، خودش را اینجا از دست نمیدهد. مهمتر از حفاظت این است. بدون
اذن وارد خانه کسی نمیشود. رهبر نظام است باشد، ارمنی است باشد،
ضدحفاظتترین شکل ممکن این است که مقام معظم رهبری توی خیابان اصلی توی
چهارراه، با لباس روحانیت با آن عظمت رهبری خودشان بایستند، همة مردم هم
ایشان را ببینند و ایشان بدون اذن وارد خانه کسی نشوند. من دویدم رفتم توی آشپزخانه. به یکی از این دخترها گفتم آقا دم در است بیایید تعارف کنید بیایند داخل. لباس مناسبی تنشان نبود. گفتند: پس ما لباسمان را عوض کنیم. به آقا گفتیم: که رفتهاند لباس مناسب بپوشند، شما بفرمایید داخل. گفتند: نه میایستم تا بیایند. چند
دقیقهای دم در ایستادند. ما هم سعی کردیم بچههایی که قد بلند دارند را
بیاوریم، مثل نردبان دور ایشان بچینیم که ایشان پیدا نباشد. راه دیگری
نداشتیم. چند دقیقه معطل شدیم. چون دانشجو بودند لباس دانشجویی مناسب
داشتند. یكی
از دخترها، دوید و آقا را دعوت کرد و آقا رفتند داخل اتاق. این خانم پیش
آقا رفت و خوشآمد گفت. بعد گفت كه مادرمان توی این اتاق است، الآن خدمت
میرسیم. رفتند بیرون. آقا من را صدا کرد گفت اینها پدر ندارند؟ گفتم: نمیدانم. چون صبح نپرسیده بودم. گفت بزرگتر ندارند؟ برادر ندارند؟ رفتیم آن اتاق پشتی. گفتم: ببخشید، پدرتان؟ گفتند، مرده. گفتیم، برادر؟ گفتند، یکی داشتیم شهید شده. گفتیم، بزرگتری، کسی؟ گفتند، عموی ما در خانة بغلی مینشیند. فکر
کردیم بهترین کار این است که عمو را بیاوریم بیرون. حالا چه کلکی بزنیم
عمو را از خانه بیرون بیاوریم؟ با این هیبت و این تیپ و قدوقواره، همه دو
متر درازی و لباسها، شکل، تیپ و اسلحه. هرچه هم بخواهی بگویی من کسی
نیستم، قیافهات تابلو است. در بغلی را زدیم. یک آقایی آمد دم در سلام کردم. گفتم، ببخشید! امر خیری بود خدمت رسیدیم. این بندة خدا نگاه کرد، یک مسلمان بسیجی، خانة یک ارمنی آمده، چه امر خیری؟ خودش
تعجب کرد. رفت لباس پوشید آمد دم در. محترمانه باهاش پیچیدیم توی خانة
برادر خودش. داخل خانه که شدیم، نگهبان او را بازرسی کرد. نگاه کرد، پیش
خودش گفت، برای امر خیر مگر آدم را بازرسی میکنند؟ بعد از بازرسی قضیه را بهش گفتیم. گفتیم: رهبر نظام آمده اینجا، اینها چون بزرگتری نداشتند، خواهش کردیم که شما هم تشریف بیاورید. او
را داخل كه بردیم و آقا را که دید، مُرد. یک جنازه را یدک کردیم و بردیم
نشاندیم روی صندلی کنار آقا. اینها به خودی خود زبانشان با ما فرق میکند. سلام
علیک هم که میخواهند بکنند کلی مکافات دارند. با مکافاتی بالاخره با آقا
سلام و احوالپرسی کرد و درنهایت یک همدمی را برای آقا مهیا کردیم. حضرت آقا چایی و شیرینیشان را خوردرفتیم توی این اتاق بالای سر مادر و با التماس دعا، مادر را هم راه انداختیم. آمدند
رفتند بالا، لباس مناسب پوشیدند و آمدند پایین. وقتی وارد اتاق شد، آقا
تعارفشان کردند در کنار خودشان، کنار همان عمویی که نشسته بود. بعد هم
گفتند: مادر! ما آمدهایم که حرف شما را بشنویم؛ چون شما دچار مشکل شده
بودید، دوستان عموی بچهها را آوردند. دخترها آمدند نشستند. آقا اولین سؤالشان این بود که شغل دخترها چیست؟ گفتند: دانشجو هستند. آقا خیلی تحسینشان کرد و با اینها كلی صحبت کردند، توی این حالت، این دختر سؤال کرد که آقا آب، شربت، چیزی برای خوردن بیاورم؟ اینها
همهاش درس است. من خودم نمیدانستم که بگویم بیاورد یا نیاورد؟ آقا
میخورد یا نمیخورد؟ نمیدانستم. رفتم کنار آقا، از آقا سؤال کردم، گفتم:
آقا اینها میگویند که خوردنی چیزی بیاوریم؟ چایی چیزی بیاوریم؟ آقا گفتند: ما مهمانشان هستیم. از مهمان میپرسند چیزی بیاورند یا نیاورند؟ خُب اگر چیزی بیاورند ما میخوریم. بعد خود آقا گفتند: بله دخترم! اگر زحمت بکشید چایی یا آبمیوه بیاورید، من هم چایی، هم آبمیوة شما را میخورم. اینها
رفتند چایی، آبمیوه و شیرینی آوردند. خود میوه را هم آوردند. خُب توی
خانة مسلمانها اینطوری است. یک نفر چند تا میوه پوست میکند میدهد دست
آقا، آقا هم دعا میکند. همانجا به پدر شهید، مادر شهید، پسر شهید و یا
همسر شهید آن خوراکی را تقسیم میکنیم، همه یک قسمتی از این میوه میخورند
که آقا به آن دعا کرده. توی ارمنیها هم همین کار را باید میکردیم؟ واقعاً
نمیدانستیم. چایی آوردند، آقا خورد، آبمیوه آوردند، آقا خورد، شیرینی آوردند، آقا خورد. آقا
حدود چهل دقیقه توی خانه ارمنیها نشستند و با اینها صحبت کردند. مثل
بقیة جاها آقا فرمودند: عکس شهیدتان را من نمیبینم. عکس شهید عزیزمان را
بیاورید ببینم. توی خانة مسلمانها چهار تا عکس بزرگ شهید وجود دارد که توی هر اتاقی یکی هست. میپریم
و میآوریم. اینها رفتند آلبوم عکسشان را آوردند. آلبوم عکس هم متأسفانه
برای شب عروسی شهید بود. آلبوم را گذاشتند جلوی آقا. صفحة اول یک عکس
دوتایی. یادگاری فردین با دوستش گرفته بود آن وسط بود. آقا همینجوری نگاه
میکردند، شروع کردند به صحبت کردن، همینجوری صفحهها را ورق میزدند تا
تمام شود. تمام که شد گفتند: خُب! عکس تکی شهید را ندارید؟ یک
عکس تکی از شهید پیدا کردند و آوردند گذاشتند جلوی آقا. آقا شروع کردند از
شهید تعریف کردن. گفت: خُب! نحوة اسارت، نحوة شهادت اگر چیزی داشته به من
بگویید. ما
فهمیدیم نام این شهید بزرگوار، شهید «مانوکیان» است، به اندازة شهیدان
«بابایی»، «اردستانی» و «دوران» پرواز عملیاتی جنگی داشته است. هواپیمایش
F14، بمبافکن رهگیر بوده و بالای صد سُرتی پرواز موفق در بغداد داشته.
هواپیمایش را توی دژ آهنی بغداد میزنند. شهید، هواپیما را تا آنجا که
ممکن است، اوج میدهد. هواپیما در اوج تا نقطة صفر خودش، که اتمسفر است
بالا میآید و بقیهاش را بهسمت ایران سرازیر میشود. چهار تا موتور
هواپیما منهدم میشود. هواپیما
لاشهاش توی خاک ایران میافتد، ولی چون دیگر سیستم برقی هواپیما کار
نمیکرده، نتوانسته ایجکت کند و نشد كه چتر برای شهید کار کند. هواپیما به
زمین خورد و ایشان به شهادت رسید. ارمنیای
بود که حتی حاضر نشد، لاشة هواپیمای جمهوری اسلامی بهدست عراقیها
بیافتد. آن خانواده، این فرزندشان است. این بزرگوار در نیروی هوایی مشهور
است. دربارة شهادتش و اخلاقش تعریف کردند. مادر شهید گفت: امروز فهمیدم كه علی(علیه السلام) كیست مادر شهید گفت: آقا! حالا که منزل ما هستید، من میتوانم جملهای به شما عرض کنم؟ آقا گفت: بفرمایید، من آمدم اینجا که حرف شما را بشنوم. گفت:
ما با شما از نظر فرهنگ دینی فاصله داریم، در روضههایتان شرکت میکنیم،
ولی خیلی مواقع داخل نمیآییم. روز شهادت امام حسین(ع)، روز عاشورا و
تاسوعا به دستههای سینهزنی امام حسین(ع) شربت میدهیم. میآییم توی
دستههایتان مینشینیم، ظرف یکبارمصرف میگیریم، که شما مشکل خوردن نداشته
باشید، چون ما توی ظرف آنها آب نمیخوریم. توی مجالس شما شرکت میکنیم و
بعضی از حرفها را میشنویم. من تا الآن نمیفهمیدم بعضی چیزها را. میگفتند،
در دین شما بانویی ـ که دختر پیامبر عظیمالشأن اسلام(ص) است ـ را بین
درودیوار گذاشتهاند، سینهاش را سوراخ کردهاند. میخ، مسمار به سینهاش
خورده. نمیفهمیدم یعنی چی. میگفتند مسلمانها یک رهبری داشتند به نام
علی(ع). دستش را بستند و در سه دورة 25 ساله، حکومتش را غصب کردند.
نمیفهیمدم یعنی چی. گفتند، در 25 سالی که حکومتش غصب شده بود، شغلش این
بود، آخر شب نان و خرما میگذاشت روی کولش میرفت خانه یتیمهایش. این را
هم نمیفهمیدم. ولی امروز فهمیدم که علی(ع) کیست. امروز
با ورود شما به منزلمان، با این همه گرفتاریای كه دارید، وقت گذاشتید و
به خانة منِ غیر دین خودتان تشریف آوردید. اُسقُف ما، کشیش محلة ما به خانة
ما نیامده است، شما رهبر مسلمین هستید. من فهمیدم علی(ع) که خانة
یتیمهایش میرفت چهقدر بزرگ است. از
ورود آقای خامنهای به منزلشان، به علی(ع) و 25 سال حکومت غصب شدهاش و
زهرا(س) پی برد. خُب! این برود مشهد، امام رضا(ع) شفایش نمیدهد؟ بعد از بازگشت حضرت آقا، پاسداران را توبیخ كردند ما
چهل دقیقه با این خانواده بودیم. عین چهل دقیقه، به اندازة چند کتاب از
اینها درس گرفتیم. آقا در خانة ارامنه آب، چایی، شربت، شیرینی و میوهشان
را خورد. بعضی از دوستهای ما نخوردند. کاتولیکتر از پاپ هم داریم دیگر.
رهبر نظام رفته خورده، پاسدار، من نوعی، نخوردم. حزباللهیتر از آقا هستم
دیگر. با آنها خداحافظی كردیم و بهسمت دفتر بهراه افتادیم. وقتی رسیدیم آقا فرمودند: این بچهها را بگویید بیایند. آمدند.
گفتند: این کار احمقانه چه بود كه شما کردید؟ ما مهمان این خانواده بودیم.
وقتی خانهشان رفتیم چرا غذایشان را نخوردید؟ این اهانت به اینها محسوب
میشود. نمیخواستید داخل نمیآمدید.
+ نوشته شده در چهارشنبه هشتم آبان ۱۳۹۲ساعت 0:15  توسط خادم اهل بیت(ع)
|
![]() شش ماه فرصت داشت آدم را بسازد با این زمان کم محرم را بسازد
شش ماه...اما نه! همان یک روز بس بود پیغمبری شش ماهه عالم را بسازد
حتماً دلیل محکمی دارد که طفلی شش گوشه ای اینقدر محکم بسازد
گهواره اش با خود جهانی را تکان داد منظومه ای اینسان منظم را بسازد
معروف کرده مادر خود را، قرار است عیسی دمی این بار مریم را بسازد
فرصت برای کودکی هایش نمانده این مرد باید ذبح اعظم را بسازد
یک روز را با تشنگی سر کرد اما فرزند هاجر رفت زمزم را بسازد
دست پدر تخت سلیمان شد پسر را بر دست بابا رفته خاتم را بسازد
این مرد اگر کوچک! علمداری بزرگ است بر نیزه ها رفته پرچم را بسازد
اینجا غزل هم دست و پا گم کرد، بگذار آتش ردیف اشتباهم را بسوزد... محسن ناصحی
+ نوشته شده در یکشنبه پنجم آبان ۱۳۹۲ساعت 23:11  توسط خادم اهل بیت(ع)
|
![]() در اوج روضه خوب دلش را که غم گرفت
+ نوشته شده در یکشنبه پنجم آبان ۱۳۹۲ساعت 23:5  توسط خادم اهل بیت(ع)
|
اینکـــ کــه
![]()
+ نوشته شده در یکشنبه پنجم آبان ۱۳۹۲ساعت 23:3  توسط خادم اهل بیت(ع)
|
ای خوش حساب مزد مرا زودتر بده
![]()
+ نوشته شده در یکشنبه پنجم آبان ۱۳۹۲ساعت 22:59  توسط خادم اهل بیت(ع)
|
![]() دلت که گرفته باشد..... فرقی نمی کند...... کودک باشی یا بزرگ! پیر باشی یا جوان! ثروتمند باشی یا فقیر! در همه اینها یک چیز مشترک است: دلی که گرفته است و هیچکس درک نمی کند.... *السلام علیک یا سید الشهدا(ع)*
+ نوشته شده در شنبه چهارم آبان ۱۳۹۲ساعت 12:40  توسط خادم اهل بیت(ع)
|
![]() این حال هر ساله ی غروب عید غدیر است ...
+ نوشته شده در شنبه چهارم آبان ۱۳۹۲ساعت 2:27  توسط خادم اهل بیت(ع)
|
![]() غدیر ای باده گردان ولایت رسولان الهی مبتلایت ندا آمد ز محراب سماوات به گوش گوشه گیران خرابات رسولی کز غدیر خم ننوشد ردای سبز بعثت را نپوشد تمام انبیا ساغر گرفتند شراب از ساقی کوثر گرفتن
+ نوشته شده در پنجشنبه دوم آبان ۱۳۹۲ساعت 23:37  توسط خادم اهل بیت(ع)
|
|