باید برای ما زبان هم در بیاوری
+ نوشته شده در چهارشنبه بیست و هفتم آذر ۱۳۹۲ساعت 0:11  توسط خادم اهل بیت(ع)
|
![]() ![]()
+ نوشته شده در چهارشنبه بیست و هفتم آذر ۱۳۹۲ساعت 0:1  توسط خادم اهل بیت(ع)
|
رسمه به و الله تو ماها ناز یتیم و می خرن . . . یتیم که بی تابی کنه براش عروسک میبرن . . .
+ نوشته شده در سه شنبه بیست و ششم آذر ۱۳۹۲ساعت 23:50  توسط خادم اهل بیت(ع)
|
دلم شکسته ، دلم را نمی خری آقا ؟
+ نوشته شده در سه شنبه بیست و ششم آذر ۱۳۹۲ساعت 23:46  توسط خادم اهل بیت(ع)
|
عشق و درویشی و انگشت نمایی و ملامت همه سهل است تحمل نکنم بار جدایی... دوستان عیب کنندم که چرا دل به تو دادم باید اول زِ تو پرسید چنین خوب چرایی...
+ نوشته شده در سه شنبه بیست و ششم آذر ۱۳۹۲ساعت 23:36  توسط خادم اهل بیت(ع)
|
+ نوشته شده در سه شنبه بیست و ششم آذر ۱۳۹۲ساعت 23:7  توسط خادم اهل بیت(ع)
|
كار از تشبیهِ ایوب
+ نوشته شده در سه شنبه بیست و ششم آذر ۱۳۹۲ساعت 23:4  توسط خادم اهل بیت(ع)
|
باز دلم تنگه آقا . . . مشهد کجا و این دل نا پاک من کجا . . .
+ نوشته شده در سه شنبه بیست و ششم آذر ۱۳۹۲ساعت 22:52  توسط خادم اهل بیت(ع)
|
«از روش بپرید که کثیف نشه.» یک پارچه سفید بود. پهنش کرده بودند وسط جاده! «لابد مال یکی از همین موکبهاس. باد با خودش آورده.» داشتیم یکی یکی از روی پارچه میپریدیم که یک نفر بدو بدو آمد، دستمان را گرفت و از روی پارچه ردمان کرد! تازه فهمیدم که پارچه را باد نیاورده، مرد عرب کفنش را زیر پای زائرهای اباعبدالله (ع) پهن کرده است. - رفته بودیم کمک یکی از موکبها برای چای دادن. به
ذهنمان رسید که به جای چای سیاه و سنگین عراقی، چای سبک و خوش رنگ بدهیم
دست زائرها. همین شد که زائرهای ایرانی جلوی موکب صف کشیدند. فقط حیف که جای قند کنار چای سبکمان خالی بود. - نمیدانم این شتر از کجا پیدایش شده بود. کنار جاده برای خودش راه میرفت. او توی آن آفتاب مات شتر شده بود. صدایش کردم: «بریم دیگه!» انگار صدایم را نشنیده باشد، بغضش را قورت داد: «آخه روی این شتر … چه طوری بدون جهاز میشه سوار شد؟» -
یک برچسب زده بود به کوله پشتیاش. روی سینهاش هم چند تا سنجاق سینه
چسبانده بود. با هر عربی هم که صحبت میکرد یکی از همین سنجاقها را به
لباسش وصل میکرد. طرح روی برچسبها و سنجاق سینههایش عکس رهبر یا امام (ره)، پرچم فلسطین، بحرین یا شعارهای مذهبی بود. میگفت: «داریم انقلابمان را صادر میکنیم.» - قرار شد شب را روی پشت بام یکی از موکبها بمانیم. از
وقتی آمده بود روی پشت بام حواسم را پرت خودش کرده بود. همه سرگرم لباس ها
و خستگی پاهایشان بودند. اما او از بچهها میپرسید: «کربلا کدوم طرفه؟» وقتی
جهت کربلا را پیدا کرد تازه فهمیدم که میخواهد چه کار کند، ایستاد رو به
همان سمت، چادرش را مرتب کرد یک اشاره به سمت راست کرد، اشارهای هم به
سمت چپ. بعد دستش را گذاشت روی سینهاش: «صلی الله علیک یا اباعبدالله
(ع).» -
از همان روز اول پیاده روی پاهایش تاول زده بود. نزدیکیهای کربلا بودیم
که دیگر بی تاب شد. رفتیم یکی از چادرهای «مفرزه الطیبه» که پرستار
تاولهایش را بترکاند. جورابهایش را که درآورد مات مانده بودم … مگر با تاولهای به این بزرگی هم، میشود راه رفت؟ همسن
مادرهای ما بود و از همه اعضای گروه پیاده روی پیرتر. پایش هم پر از تاول
شده بود، تاولهایی به اندازه یک بند انگشت. وسایلش هم بیشتر از حد معمول
بود. اما؛ هیچ وقت نگذاشت کسی معطل او بشود. - توی یکی از موکبها دراز کشیده بودم و سرگرم موبایلم بودم که عرب کنار دستیام با اشاره پرسید: «چی کار میکنی؟» عکس
روی صفحه موبایلم را نشانش دادم: «داشتم اینو تماشا میکردم. گنبد حرم علی
بن موسی الرضا است.»موبایل را گرفت و عکس روی صفحه را بوسید. بعد اما
موبایل خودش را درآورد. یک مداحی گذاشت و گوشی را داد به من. مداحی
امیرالمومنین (ع) و روضه حضرت زهرا (س) بود. وقتی مداحی تمام شد نگاهم کرد. بعد یک جوری که من بفهمم گفت: »علی بن موسی الرضا (ع) غریبه، اما امیرالمومنین (ع) غریبتر.» -
آن قدر توی موکبهای مختلف پذیرایی شده بودیم که دیگر جای یک لیوان آب هم
نداشتیم. او اما جلویمان را گرفته بود و اصرار میکرد که برویم توی موکبش و
غذا بخوریم. خواهش کرد، قبول نکردیم. اصرار کرد، گفتیم: «برادر! ما دیگه
جا نداریم.» حتی التماس هم کرد. آخرش اما کم آوردیم وقتی اشک توی چشمهایش حلقه زد، نگاهش را پایین آورد و افتاد روی پاهایمان. - داشتیم پیاده روی مان را میکردیم که یک دفعه ایستاد. انگار نگاهش مضطرب شده بود. چفیه را از دور گردنش باز کرد و رفت. وقتی برگشت، تازه فهمیدم چه شده است. وقتی چفیهاش را دیدم که چند متر آن طرفتر روی کالسکه بچه بسته است. نمیدانست نوزاد، شش ماهه است یا بیشتر. فقط نمیخواست سر بچهای در راه کربلا زیر آفتاب بماند. - خودش میگفت برای تبرک است. یک جارو گرفته بود دستش و خاک زیر پای زائرهای پیاده را، از روی جاده کربلا جمع میکرد. - تقریباً به کربلا رسیده بودیم. داشتیم کنار هم راه میرفتیم که صدای هق هق یکی از رفقا بلند شد. نگاهش کردم: «چی شد؟» اشاره
کرد به دختر چند سالهای که دم موکب ایستاده بود. لیوان آب را گرفته دستش و
با صدای بچهگانهای به رفیقمان آب تعارف میکرد: «عمی … ماء!»
+ نوشته شده در سه شنبه بیست و ششم آذر ۱۳۹۲ساعت 22:50  توسط خادم اهل بیت(ع)
|
باز دلم حوالی حرمت
السلام علیک یا علی بن موسی الرضا(ع) السلام علیک یا غریب الغرباء ... حرم امام رضا(ع)، صحن گوهرشاد
+ نوشته شده در سه شنبه بیست و ششم آذر ۱۳۹۲ساعت 0:22  توسط خادم اهل بیت(ع)
|
چایی تا کمر شکر و قهوه های تلخ ....
+ نوشته شده در یکشنبه بیست و چهارم آذر ۱۳۹۲ساعت 21:57  توسط خادم اهل بیت(ع)
|
در
نگاه اول انسان یک عکس بزرگ می بیند که دروهله اول مخاطب فکرمیکند یک سری
نمودارهای درختی در آن رسم شده وشاید به راحتی ازآن بگذرد . ولی وقتی بچه
های حزب الله پای سخن را باز می کنند می فهمی این یک قلم عکس چه ضد حال
اطلاعاتی بزرگی را به اسراییل زده.
به نقل از قاوم، در اقلیم تفاح درجنوب لبنان جایی بنام ملیتا هست که در روزهای نه چندان دور یک پایگاه سری حزب الله در چند صد متری پایگاه اسراییل بدون انکه شناسایی گردد دایر شده بود. البته هنوز هم پایگاه اسراییل در آن موقعیت سرپا است. در این عکس که در آن حکایت از به رخ کشیدن قدرت اطلاعاتی حزب الله و خفت و خاری دادن قدرتهای بزرگی اطلاعاتی جهان همچون موساد را به همه عرضه می کند نکاتی موجود است. بعد از جنگ ۳۳ روزه مجاهدان مبارز وشجاع حزب الله بانفوذ به پایگاه های سری و پادگان های اسراییل به اطلاعات ارزشمندی دست می یابند. این اطلاعات حاوی چارت تشکیلات ارتش اسراییل (هوایی، زمینی و دریایی) به همراه اسامی افسران ارشد و واحدهای نظامی و حتی درجه های این نظامی ها است. ازجمله می توان به فرماندهی منطقه شمالی اسراییل ، گردانها، گروهانها وافسران زیر مجموعه آن، گردان کماندوهای گولانی ارتش اسراییل ، واحدهای نظامی واطلاعاتی، واحدهای موشکی ،لجستیکی و ... اسراییل را می توان نام برد. حال که این گنجینه مهم اطلاعاتی بدست نیروها مخلص حزب الله افتاده است و افسران ارشد نظامی ارتش اسراییل تبدیل به مهره هایی سوخته گردیده اند ، اسراییل به چه می اندیشد؟؟؟
+ نوشته شده در یکشنبه بیست و چهارم آذر ۱۳۹۲ساعت 21:55  توسط خادم اهل بیت(ع)
|
قدمت پياده روي اربعين به بلنداي تاريخ شيعه است و توانسته است در طول
ساليان طولاني ضمن حفظ وحدت شيعه، عامل تحولاتي در تاريخ عراق و مسلمان نيز
بشود. به نقل از پایگاه اطلاع رساني حج، سنت پيادهروي روز اربعين حسيني بنا به اقوالي در زمان ائمه هدي علي رغم ظلم و جور و خفقان حكام وقت انجام ميشده است. در سال ۶۱ هجري عبدالله جابر انصاري از ياران پيامبر و علي (ع) نخستين كسي بوده كه اين كار را انجام داده است اما بنيانگذار اصلي اين حركت كه تاكنون دوام دارد كسي نيست جز شيخ انصاري.
+ نوشته شده در شنبه بیست و سوم آذر ۱۳۹۲ساعت 0:43  توسط خادم اهل بیت(ع)
|
دارَد دوبــاره حــال ُ هــَــوا " فـــرق " میکــُـنـد...
+ نوشته شده در شنبه بیست و سوم آذر ۱۳۹۲ساعت 0:4  توسط خادم اهل بیت(ع)
|
![]() این مداح با صفای اهل بیت عصمت و طهارت بنیانگذار هیئت حضرت موسی بن جعفر (ع) تبریز بود که جامعه حسینی سال ها با صدای این عاشق دلسوخته حضرت اباعبدالله حسین (ع) اشک ها ریخته اند. گفتنی است مراسم تشییع جنازه این عاشق دلسوخته با حضور خیل عظیم عاشقان امام حسین (ع) روز جمعه 22 آذر ماه راس ساعت 9 از مقابل حسینیه حضرت موسی بن جعفر (ع) واقع در خیابان دارایی، کوچه مجتهدی ها به سمت وادی رحمت برکزار خواهد شد. همچنین مراسم شام غریبان نیز روز جمعه از ساعت 18 الی 20 در حسینیه حضرت موسی بن جعفر (ع) برگزار خواهد شد.
+ نوشته شده در پنجشنبه بیست و یکم آذر ۱۳۹۲ساعت 14:27  توسط خادم اهل بیت(ع)
|
سایه ات از سر من رفت که رفت
+ نوشته شده در یکشنبه هفدهم آذر ۱۳۹۲ساعت 1:19  توسط خادم اهل بیت(ع)
|
+ نوشته شده در چهارشنبه سیزدهم آذر ۱۳۹۲ساعت 15:59  توسط خادم اهل بیت(ع)
|
![]()
+ نوشته شده در سه شنبه دوازدهم آذر ۱۳۹۲ساعت 15:54  توسط خادم اهل بیت(ع)
|
خیلـــی به اشکِ ماتم ما خنده شـد ولی آن نیشــخنــدِ حرملــــــه از خاطــرم نرفت
+ نوشته شده در دوشنبه یازدهم آذر ۱۳۹۲ساعت 23:18  توسط خادم اهل بیت(ع)
|
+ نوشته شده در دوشنبه یازدهم آذر ۱۳۹۲ساعت 23:4  توسط خادم اهل بیت(ع)
|
+ نوشته شده در دوشنبه یازدهم آذر ۱۳۹۲ساعت 22:40  توسط خادم اهل بیت(ع)
|
پیـش من نامـــ ِ حسیــنــــ را ببری میبینی
+ نوشته شده در دوشنبه یازدهم آذر ۱۳۹۲ساعت 16:4  توسط خادم اهل بیت(ع)
|
![]() ﻟـــﺐ ﻫﺎے ﻣــــﻦ ﻋــــﺴﻞ ﺷــــﺪﻩ ﺍﺯ ﮔﻔـــــﺘﻦ ﺣــــــ ﺴ یــــن
+ نوشته شده در دوشنبه یازدهم آذر ۱۳۹۲ساعت 2:27  توسط خادم اهل بیت(ع)
|
+ نوشته شده در دوشنبه یازدهم آذر ۱۳۹۲ساعت 2:24  توسط خادم اهل بیت(ع)
|
![]() مادری در کنار گهواره لب گشود و نگفت هیچ از شیر تو نباریدی و به جات آن روز از کمانها گرفت بارش تیر
تو که حال رباب را دیدی تو به درد دلش دوا بودی با توام آی حضرت باران ظهر روز دهم کجا بودی؟ وقتی آن روز رفت سمت فرات در دلش غصه های دنیا بود تو اگر در میانمان بودی شاید الآن عمویم اینجا بود رحمت و عشق از تو می بارید قبل تر ها چه باوفا بودی با توام آی حضرت باران ظهر روز دهم کجا بودی؟ داری از قصد می زنی یک ریز با سر انگشت خود به شیشه ی من قطره قطره نمک بپاش امشب روی زخم دل همیشه ی من تو که در کوچه راه افتادی همه جا غیر کربلا بودی! با توام آی حضرت باران ظهر روز دهم کجا بودی؟ روز آخر که جنگ راه افتاد سایه ی تشنگی به ماه افتاد هر طرف یک سراب پیدا شد چشمهامان به اشتباه افتاد مهر زهرا مگر نبودی تو؟ تو که با مادر آشنا بودی با توام آی حضرت باران ظهر روز دهم کجا بودی؟
+ نوشته شده در جمعه یکم آذر ۱۳۹۲ساعت 2:34  توسط خادم اهل بیت(ع)
|
|